حماسه ساز عاشق

شهید سید حسین علم الهدی، زندگی سراسر جهاد و مبارزه با ظلم داشت ، همچنین معلمی دلسوز در قبل و بعد از انقلاب بود.

 

اندکی از زندگی سید حسین ….

دریک خانواده دارای علم و زهد و تقوا در سال ۱۳۳۷ دیده به جهان گشود.مجاهد مرحوم، آیت الله سید مرتضی علم الهدی پدرش بود. حسین فراگیری قرآن را از 6 سالگی شروع کرد.تشکیل کتابخانه، جلسات تدریس قرآن در مساجد اهواز از فعالیتهای 11 سالگی او بود. روزها در مدرسه و چند کلاس قرآن را شب ها تدریس می کرد، پیر و جوان به کلاس هایش جذب شدند، دررشته تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد تحصیل کرد و همزمان به فعالیت های انقلابی و تدریس می پرداخت، سید حسین دغدغه نهج البلاغه داشت و به همه توصیه می کرد به مطالعه سخنان گهربار امیرمومنان اهمیت بیش ازپیش بدهند در ۲۲ بهار زندگانی اش، در ابعاد گوناگون رشد کرد وبه خودسازی پرداخت که حاصل آن خلق “حماسه هویزه” است .

 

خاطرات

خودسازی

 

به همراه حسین به کوه های اطراف مشهد رفته بودیم. بعد از طرفیه، به چشمه ای رسیدیم که آب صاف و خنکی داشت و از ارتفاع چند متری، آب به صورت آبشار به پایین می ریخت. ما دیدیم که حسین دارد لباسش را در می آورد. اول فکر کردیم می خواهد تنی به آب بزند، اما بعد در کمال تعجب دیدیم که او کمرش را زیر آبشار گرفته و سعی می کند، فشار آب و سردی آن را تحمل کند. از او پرسیدیم که: «چرا این کار را انجام می دهی؟» گفت: «ما باید خودمان را بسازیم تا بتوانیم در مقابل شکنجه های ساواک مقاومت کنیم.»

 

لانه جاسوسی

خواهر داعی پور می گوید: ما مدتی با بخش فرهنگی سپاه همکاری می کردیم. روزی سید حسین به من گفت که برای کار ضروری، باید همراه وی به تهران بروم. ما به تهران آمدیم و به سفارت آمریکا که چند روز قبل به تصرف دانشجویان پیرو خط امام در آمده بود، رفتیم…..حدود یک ماه آنجا ماندم و پس از مطالعه اسناد و مدارک، مطالبی را به دست آوردم(کتاب لحظه های آشنا، سید حمید علم الهدی ). 

 

بعداز انقلاب؛

یادداشت حسین در سنگر 

من در سنگر هستم. عمق غربت واوج عزت؛ در این تتهایی. در این خانه ی جدید با خود، با خدا و با شهدا سخن می گویم.سوز دل و آرامش قلب. خوف و رجاء. سنگر من در کنار رودخانه ی کرخه است. وقتی به آب می نگرم به یاد سنگرهای کنار کارون می افتم و با خود می گویم «خدایا، آن برادرانم که در خونین شهر می جنگند در چه حال اند؟» و نگرن آنانم. 

«خدا آن برادرانم که در «فارسیات» و «دارخوین» درسنگرند. در چه حالاند؟»

این جا «دشت آزادگان» است. من در سنگر هستم. درکنار کرخه. دشمن در آن طرف رودخانه شهر را میکوبد. وحشیانه جنایت میکند. هزار متر جلوتر کانالی هست که دوست عزیزم «منصور» در آن به شهادت رسید. شاید هنوز خون پاکش و جای آر ـ پی ـ جی او که بر زمین در کنار جسدش افتاده بود، باشد. سمت چپ، تقریباً در فاصله سی صد متری آن طرف درختها ، برادر عزیزم «رضا» شهید شده، و باز در همان سمت، کمی پائین تر برادر عزیزم «اصغر» شهید شده. آن طرف رودخانه «محمدرضا» شهید شده. 

در «دهلاویه» سی تن از پاسداران که هیچ کدام را نمیشناخته ام به شهادت رسیده اند. 

در قسمت شرق شهر (سوسنگرد) در این کانال بیست و دو تن از برادرانی که چند بار با آنها به شبیخون رفته ام شهید شده اند. 

در گردش زمین به دور خورشید، دو لحظه بیش ازلحظات دیگر داغ این خاطره را زنده میکند :

سرخی شفق و سرخی غروب درپشت نخلستانها خورشید عظمت قطره خون شهید را مییابد و پاکی و عصمت قطره قطره خون آن عزیزان را فریاد میکند. 

خدایا . این خانهی کوچک، در کنار رودخانه، که دراطرافش گلها پرپر شدهاند. کدام خانه است؟ ساختمان در این خانه چیست؟

کمی در دل زمین شکافته، چند گونی شن و … در کنار رودخانه، رو بسوی دشمن. وسط مکان شهادت بهترین دوستانم. این خانه ی محقر برای من یک قلب تپنده شده. یک دل پر از سوز، سوز فراق یاران و عزیزان از دست رفته؛ منصور، اصغر، رضا… خاطره ها مانند ورق خوردن صفحات یک دفتر، یک کتاب، در ذهنم پشت هم، صف گونه می گذرند؛

منصور و روزه های مسیحاوارش و دعای کمیل و مناجاتش… که با او بودم . اصغر و تلاش شبانه روزیش و نوشته جاتش درباره ی جهاد و تقوی … که با او بودم. 

رضا و زیباییهای روحش و پاکی درونش و فکر بلندپروازش… که با او بودم. 

این خانهی کوچک، این سنگر، این گودی در دل زمین، این گونی های بر هم تکیه شده، پر از حرف است، پر از فریادست، غوغاست. صدای پرمحبت اصغر و حرف زدن آرام رضا و خوش زبانی منصور…

بغض گلویم را گرفته، قطرات اشکم هدیه تان باد. تنهایی، عمیقترین لحظات زندگی یک انسان است. 

خدایا این خانه ی کوچک را بر من مبارک گردان. 

در این چند روز با خاک انس گرفته ام . بوی خاک گرفته ام. رنگ خاک گرفته ام حال می فهمم که چرا پیامبر(ص) علی بن ابیطالب(ع) را «ابوتراب» نامید حال می فهمم این سخن علی ابن ابیطالب(ع) را که میفرماید: در سجده های نماز، حرکت اول خم شدن بر روی مهر این معنا را میدهد که خاک بوده ایم. حرکت دوم این معنا را دارد که از خاک برخواسته ایم . متولد شده ایم. حرکت سوم رفتن دوباره به سوی خاک به این معنا است دوباره به خاک باز میگردیم و حرکت چهارم برخاستن به این معناست که دوباره زنده میشویم

 

شهادت حسین و یارانش

 

حسین و یارانش در 14 دی ماه 1359، عملیات را آغاز کردند و پس از دو روز مقاومت، به غیر از چند نفر، همگی به درجه رفیع شهادت نایل آمدند و کربلایی دیگر را در هویزه رغم زدند. عراقی ها پس از تصرف هویزه، با تانک از روی اجساد مطهر شهدا گذشتند و سپس در آنجا میدان مین و سنگرهای بتونی ایجاد کردند. 18 ماه بعد، رزمندگان اسلام تفحص مناطق اشغال شده را آغاز کردند، اما هیچ اثری از شهدا نبود. محل درگیری توسط کسانی که در آن عملیات از حلقه محاصره دشمن عبور کرده و به عقب برگشته بودند، معین و تعدادی پرچم به یاد شهدا در آن جا نصب شد. اجساد کشف شده در آن اطراف به گلزار شهدای هویزه منتقل شد. جنازه سید حسین علم الهدی نیز در سال 1361، از روی قرآن و آرپیجی که در آخرین لحظات در کنارش بود، شناسایی شد و پس از تشییع باشکوه در اهواز، در گلزار شهدای هویزه به خاک سپرده شد.

 

موضوعات: حاضر در صحنه, حاضر در صحنه، بعداز انقلاب
[سه شنبه 1402-05-17] [ 01:06:00 ق.ظ ]